سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داوود در دعاهای خود می گفت : «بارالها !من دوستی تو و دوستی آن که دوستت دارد و کرداری که مرا به دوستی ات می رساند، از تو درخواست می کنم . بارالها !دوستی ات را نزدم محبوب تر از خودم، خانواده ام و آب خُنکْ قرار ده» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله] 
»» سلامی دوباره

سلام

بنا به امر دوست عزیزم محب آل الله آقای   (ز.ب) که بحمد الله از موالیان صدیق اهل بیت است  چند

بحر طویل می نویسم شاید لطف اهل بیت این  کاتب سراسر عصیان را شامل شود 

یا علی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( شنبه 87/8/4 :: ساعت 11:53 عصر )

»» سلام علی المقتول بلا غسل و لا کفن

سلام علی المقتول بلا غسل و لا کفن

بحر طویل از زبان سید الشهدا (علیه السلام)

 

اگر از خنجر خونریز لبِ تشنه ببرند سرم را، اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را، اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نوثمرم را، اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را، اگر از چار طرف خصم زند برجگرم تیر، اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر، اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم، اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم، اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم، به خدایی که مرا خواسته با پیکر صدچاک ببیند به تنم زخم دوصد نیزه وشمشیر نشیند، به ستمگر نکنم کرنش و ذلت نپذیرم، اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را انا مظلوم حسین

 

منم و عهد الستم، نه گسستم نه شکستم، به خدا غیر خدا را نپرستم، به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم، همه ی دار و ندارم همه هفتاد و دو یارم به فدای ره جانان، منم و سرخی رویم، منم و خون گلویم، منم وحنجر عطشان، منم و داغ جوانان، منم و خاک بیابان، منم و سُمِ ستوران، من و رگ های بریده، منم و قلب دریده منم وطفل صغیرم، منم و کودک شیرم، منم و دخت اسیرم، منم و حیّ قدیرم، منم و زخم فراوان، منم و آیه ی قرآن، منم و زخم زبان ها، منم و تیغ و سنان ها، همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را

انا مظلوم حسین

 

به خدا و به رسول و به علی ابن ابی طالب و زهرای بتول و حسن  آن سید ابرار، به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زهیرم به طرماح و به جون و وهب پاک سرشتم، به جلال و شرف عابس و عباس و به عثمان و به جعفر، به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبد اللَّه و قاسم، به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش به گل یاس مدینه، به رقیه به سکینه، به دل سوخته ی زینب کبرا و دو فرزند شهیدش، به لب تشنه ی اطفال صغیرم، به تن خسته ی سجاد عزیزم، من از این قوم ستمگر نگریزم، نکنم بیعت و با خصم ستمگر بستیزم، من و ذلت، من و تسلیم، من و خواری و خفت، سر من بر سر نی راه خدا پوید و با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب، نبینم به خدا غیر خدا را

انا مظلوم حسین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( شنبه 87/8/4 :: ساعت 11:49 عصر )

»» سلام علی قلب الزینب الصبور

سلام علی قلب الزینب الصبور

 

بحر طویل خطبه حضرت زینب

 

 

کوفه شهری است پر از فتنه و آشوب و بلا صحنه ای از کرب و بلا، خلق ز اطراف و ز اکناف روان گشته سوی شهر، گروهی به جگر سوز و گروهی به بصر اشک و گروهی زخوارج همه خشنود زخشم احد قادر معبود، همه منتظر عترت پیغمبر اسلام، به کوفه شده اعلام که از جور و جفا و ستم و گردش ایام، رسیدند به آیین اسارت حرم الله به عز و شرف و جاه، به اشک و شرر و آه ستادند و گشودند همه چشم تماشا، که ببینند اسیران شه کرب و بلا را

 

در آن هلهله و شور، گروهی  شده محزون و گروهی شده مسرور، گروهی زخدا دور، در آن عرصه ی محشر صدف بحر ولایت، ثمر نخل  ولا، دخت علی، شیر خدا جلوه ی مصباح، هدا، شیرزن کرب و بلا، زینب کبرا، به همان شیوه ی حیدر، به همان عزت مادر، به بلندای مقام دو برادر، به فصاحت، به بلاغت، به شهامت، به شجاعت، چو یکی کوه مقاوم، به خروش دل دریا، به نهیبی که صلای علوی داشت به نام احد قادرمنان به چنین خطبه سخن گفت  که دیدند به نطق اش نفس شیر خدا را

 

بعد حمد احد و نعت محمد همه دیدند که آن عصمت دادار ندا داد که ای وای بر احوال شما مردم غدارِ ستم پیشه ی مکارِ جنایت گرِ بی عار، عجیب است که دارید بدین ننگ به دل ناله به رخ اشک الهی نشود اشک شما خشک و بگریید به این ننگ که بردامن آلوده نهادید، شما آن زنی استید که بگسیخت همه رشته ی خود را و شما سبزی فاسد شده در مزبله هایید، شما همچو گچ روی مزارید، ندارید به جز زشتی و پستیّ و دورویی که خود آراسته مانند زنان در اجنبیانید، بگریید که پستید نخندید که مستید همین  لکه ی ننگی که نهادید به دامن، به خدایی خدا پاک به صد بحر نگردد، نتوان شست به آب دو جهان ننگ شما را

 

وای بر حال شما مردم کوفه! به جگر پاره ی پیغمبر اسلام چه کردید که از آن، جگرِ ختمِ رسل پاره شد و سوخت، بدانید که از آتش بیداد شما سوخت دل فاطمه آن بضعه ی پیغمبر اکرم، به خود آیید و ببینید چه خون های شریفی  زِ دم تیغ شما ریخته برخاک، چه تن های لطیفی که زشمشیر شما شد همه صدچاک، چه بی باک کشیدید به آتش حرم آل نبی را و کشاندید به صحرا و در و دشت زن و دختر و اطفال صغیری که نهادند سر از کثرت وحشت به بیابان و دویدند روی خار مغیلان و زدید از ره بیداد به کعب نی و سیلیّ ستم در حرم آل علی فاطمه ها را به خدا پیش تر از این ستم و ظلم و جنایت چه به مکه چه مدینه چه سر کوچه و بازارندیدند ندیدند قدو قامت ما را

 

گر از این ظلم و ستم ابر شود آتش وباران همه خون گردد و چون سیل ببارد به زمین یا که سماوات شوند از همه سو پاره و ریزند زافلاک به روی کره ی خاک و یا باز شود کام زمین و بکشد در دل پر آتش خود خلق جهان را عجبی نیست، شما نامه نوشتید که فرزند پیمبر به سوی کوفه بیاید، در رحمت به سوی خلق گشاید، همه گفتید که باید پسر فاطمه برما ره توحید نماید، به چه تقصیر کشیدید به رویش ز ره کینه وتزویر همه نیزه و شمشیر، گه از سنگ و گهی تیر، کجا رفت جوانمردی و قدر و شرف و غیرت و مردانگی افسوس که کشتید پس از کشتن هفتاد و دوتن مثل علی اکبر و عباس نهادید به نی رأس امام شهدا را

 

کوفه رفته است فرو یکسره درننگ، از این خطبه شده زاده ی مرجانه دگر شیشه ی عمرش هدف سنگ، که ناگاه سر یوسف زهرا به سرِنیزه عیان گشت همان روبه روی محمل زینب همه گفتند امان از دل زینب، به جبین خون و به رخ زخم و به لب آیه ی قرآن، چه دل انگیز صدایی، چه ندایی، چه نوایی که زمام سخن از زینب مظلومه گرفته نه همین برد دل خواهر خود را که دل دشمن خود را نه دل دشمن خود را که دل قاتل خود را همه گشتند در آن جلوه گری محو جمالش، همه مبهوت جلالش، همه دادند به انگشت نشانش، نگه او به روی زینب و زینب نگه افکند به رویش که هلالم! چه قَدَر زود غروبِ تو سیه کرد همه ارض و سما را 

گل احمد، گل حیدر، گل زهرا، همه ی آرزوی من به سر و صورت خونین و به پیشانی بشکسته ولب های به خون شسته و چشمان خدابین و به اشکی که روان است زچشمت به رگ پاره و خونی که روان است ز رگ های گلویت، نگهم کن، نگهم کن، نگهم کن که دلم پاره شد از نغمه ی قرآنِ سرت بر سر نیزه، عجبا فاطمه می گفت به من قصه ی داغ تو، نمی گفت که روزی به سر نیزه سر پاک تو بر محمل من سایه کند، لب بگشا ای به لبت آیه ی قرآن نه به من با گل نورسته خود حرف بزن، در تب و در تاب شده، بر تو دلش آب شده، تا ز تنش روح نرفته است بخوان بار دگر آیه ی قرآن و بگو ذکر خدا را.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( شنبه 87/8/4 :: ساعت 11:47 عصر )

»» علی علی الدنیا بعدک العفا

یا علی الاکبر الذی قال مولانا  الحسین فی مصیبته : علی علی الدنیا بعدک العفا

 

 

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش

به درخشندگی ماه که عباس عمویش

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون

پسری داشت که می رفت ونگاه تو به سویش

پسری خوش قد وقامت پسری صبح قیامت

روضه خوان گفت که در باد پریشان شده مویش

آسمان بار امانت نتوانست کشیدن

که بریدند خدایا که شکستند سبویش

روضه خوان تاب نیاورد عمو آب نیاورد

روضه خوان آمد وزانو زد وبوسید گلویش



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( شنبه 87/8/4 :: ساعت 11:46 عصر )

»» قمر هاشمیان

قمر هاشمیان

 

چون خدا داد به ام البنین آن شاه زنان زیب جهان نور عیان سرو خرامان مه تابان گل بستان عرب اصل و نسب فرع و سبب عین و ادب از علی شیر خدا حیدر صفدر ولی حضرت داور وصی نفس پیمبر صاحب تیغ دو پیکر فاتح قلعه خیبر قاتل لشکر کافر ناظم نظم دو کشور علی والی اعلی عالم مسجد اقصی مرشد کامل و دانا به همه مردم دنیا با وفا عین صفا یک پسری سیم و زری چون گهری گل پسری چون قمری

پرثمری پس علی آمد و بنشست و بفرمود به ام البنین ای مادر عباس به کاری که خدا خواست رضا باش تو بیاور ز محبت زره عشق و ارادت ببرم نور دو چشمان تر م را پسر م را گهر م را مه تابان قمرم را شجر پر ثمر م را تا بچینم گلی از باغ وصالش به جهان نیست مثالش همه عالم به خیالش نرسد کس به وفایش بخصالش ببرش بردن و بگرفت بدامان بنهادش غمی از دل بزدایش بزد بوسه بلع لب فرزند عزیز ش بدو ابروی هلالش بدو چشمان عزیزش بدو بازوی رشیدش به گل روی جمالش و در اشک چو سیلاب روان کرد دو بنالید و بزارید و بگریید که ام البنین گفت که ای شاه سرافراز چرا می کنی آواز بگو مطلب این راز مگر عیبی و نقصی به دو دست پسر م هست که نالید ی و گرئیدی و رنجیدی فرمود نه و الله نبود عیب و عیوبی به دو دست پسر م نیست کسی برتر و بهتر ز عزیز دل حیدر که بود میر غضنفر
بود این مطلع دیگر که بیاد آمده ما را ز کجا دشت بلا را آن زمانی که به صحرای بلا از ستم قوم دغا از حرم آل عبا تا به سماء ناله اطفال حسینم رود و غیرت عباس بجوش آید و به صف معرکه چون شیر غضبناک زند بر صف آن فرقه بیباک به آن مردم سفّاک بر آن لشکر بیباک به طرّاری و چالاک که از خون لعینان دغا روی زمین را کند او رنگ بسی می کند او جنگ به آن فرقه دل سنگ بیاید لب دریا کند از آب تمنا کفی از آب بگیرد ببرد نزد دهان تا به خیال لب عطشان حسین آید و زان آب ننوشد بخروشد و برون آید از آن آب لبش تشنه و بیتاب ببین شرم و حیا مهر و وفا را لشکر کافر خونخوار در آن بادیه بسیار به شمشیر جفا کار به یک بار بگیرند و ببندند سر راه یکسره به میر علمدار و یکی ظالمی از کینه ز جا می جهد از راه کمین می برد از سرور دین دست یسارش می کند باز به دست دگرش چنگ به آن فرقه دل سنگ چه ضرغام کند جنگ یکی ظالم دیگر ز کمینگاه غضنفر بدر آید سگ ابتر ببرد دست شهنشاه جهان فر زمان میر دلاور پسر ساقی کوثر بدم نیزه و خنجر بره دوست دو دستش زمی روی الستش شود او سر خوش صهبا زمی خالق یکتا همه از عشق تو لا صفت آن شه والا قمر هاشمیان حضرت عباس دل آرا که بود باب حوائج به همه درد علاج است و همه کار رواج

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( شنبه 87/8/4 :: ساعت 11:45 عصر )

»» به نام ساقی مستان

 سلامت میکنم ساقی اگر مستی اگر هشیار

 

به امر دوست گرامی وبرادر عزیزم آقای ح.آ چند بیتی از حضرت مولا مینویسم

 

 

 

 

 

نطق را جاری‌تر از تسنیم و از کوثر کنم /تا مگر مدح امیرالمومنین حیدر کنم

ساقیا برخیز و در ده یک دو جام حیدری/ تا به سرمستی مدیح ساقی کوثر کنم

 ساقیا روز غدیر خم سبو پرکن ز می /تا سبو داری بهل آهنگ زی ساغر کنم

ز آن شرایم ده که باشد از ولای بوالحسن/ ورنه حاشا کی لب از ماءالخبائث تر کنم

ز آن شرابم ده که گر یک جرعه را ریزم به خاک/ خاک را گوگرد احمر سنگ را گوهر کنم

از می مهر علی داماد پیغمبر بیار /تا مگر مدح علی داماد پیغمبر کنم

 از کدامین معجزات آن شه مالک رقاب/ نزد تو انشا نمایم پیش یاران سر کنم

 قصّه‌ی سلمان و دشت ارژن آدم در بیان/ یا حدیث از مهر و از بدریدن اژدر کنم

قصّه‌ی درکندن و مرحب‌کشی را می‌سزد/ من اگر نسبت به زور و بازوی قنبر کنم

قدر او بالاتر و والاتر است از آن که من/ قاتل عمروش لقب یا فاتح خیبر کنم

چون نخستین روز بود آموزگار جبرئیل/ جبرئیلش را سزد گر کمترین چاکر کنم

 خلق اول عقل دوم والد هفت و چهار/ آن‌که او را ما سوی الله از همه برتر کنم

خواجه‌ی سلمان خداوند اباذر خوانمش/ شاد از این نسبت ز خود سازم افسر قیصر کنم

 بادپیمایی که آب لطف او را درنیافت/ بر سر او خاک پاشم در دلش آذرکنم

 گر نباشد در دل من مهر آل مرتضی /طعن می‌رانم به مام و لعن بر مادر کنم

هفت دریا گر مداد و نه فلک دفتر شود/ جزوی از مدحش نیارم زینت دفتر کنم

 هر چه غیر از کبریا صورت علی صورت گزین /کو به صورت شکیبم مرگ صورت‌گر کنم

کیست غیر از مرتضی آن را که واجب خوانده‌اند /آری آری گر نه کفر این من هم این باور کنم

 این که گویند از دو واجب شور و شر آید پدید /هر دو چون یک دل نه من این گفتشان باور کنم

چون علی یار خدا و آن‌گه علی یار خدا /زین معیّت می‌توانم ترک شور و شر کنم

نی غلط گفتم لنگ است پای فکرتم /می‌ندانم زین سپس چون مدح بر آن منکر کنم

این غدیر خم نه آن منزل که سلطان سبل/ گفت می‌خواهم در این دریا دمی لنگر کنم

 گفت ای امت در این منزل به امر کردگار /من برآنم از حجاز اشتران منبر کنم

 امر شد دست ولی‌الله را گیرم به دست/ پای بر منبر گذارم پس حدیثی سرکنم

 فصلی از فضل امیرالمومنین سازم بیان تا جهان را/ سر به سر پر مشک و پر عنبر کنم

 خالق اکبر بدین امر بزرگم کرده امر/ بایدم تبلیغ امر خالق اکبر کنم

خواست یزدان تا امام المتقین را در جهان/ از پس خود بر خلایق هادی و رهبر کنم

 ابن عم من بود مولای امت شرق و غرب/ اینک امت را بر این مولای فرمان برکنم

دوستانش (را) جزا در عرصه‌ی محشر دهم /دشمنانش را به روز داوری کیفر کنم

هر چه نازل گشت من تبلیغ کردم بر شما/ شاهد خود را خدای خود در این محضر کنم

فاش گویم از پی مزد رسالت از شما/ هم خدا داند نخواهم اخذ سیم و زر کنم

 قرآن مجید و عترتم را بر شما /هادی و رهبر به امر حضرت داور کنم

 یا علی مفتون منم کز صدق دل در روز محشر/ با ولایت خاک را بشکافم و سر برکنم

 

قیصر امین پور

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟

دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم

بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است

یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود

آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین

آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان

یا آفتاب روی زمین راه می رود؟

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟

گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب

آن سایه ای که در دل شب راه می رود

 

 

 

 

 

عاقبت  در  سحر  از غصه   نجاتم   دادند

وزدم تیغ مرا آب حیاتم دادند

وه چه فرخنده شبی بود شب وصل حبیب

بین محراب مرا  اذن مماتم  دادند

عمری از زخم  تن یاس به  خود  پیچیدم

عاقبت زان غم جانکاه اثراتم دادند

می روم چشم  به راه  است مرا  زهرایم

سرخوشم  از پس ایام براتم دادند

نگران  غم  عظمای  حسینم   زیرا

خبر  از  واقعه  شط   فراتم   دادند

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( یکشنبه 87/4/23 :: ساعت 7:24 عصر )

»» یاد گوهرشاد

از کودکی از عشق تو دلشاد هستم

من دوره گرد صحن گوهر شاد هستم

صحن نو و کهنه مرا در یاد دارند

من از قدیم خویش خانه زاد هستم

میخانه من کنج سقاخانه توست

وقتی خراب این می ام آباد هستم

صد شکر دل را مرغ گنبد آفریدند

ما را اسیر شاه مشهد آفریدند

وقتی هوای چشم من رنگ غزل بود

خواب رواق دلنوازت در بغل بود

فرخنده روزیکه دلم را صید کردی

قبل از طلوع صادق صبح ازل بود

اری هزاران سال قبل از خلقت عشق

آهوی سرگردان تو ضرب المثل بود

من آهوئی در دام زلف تو اسیرم

ای کاش در حال طواف تو بمیرم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( دوشنبه 87/4/17 :: ساعت 11:31 عصر )

»» حریم آمن قطب ثامن

از اینکه مدتی بود به اینجا سر نمیزدم معذرت میخوام  حالا هم که آمدم در کنار حرم رضوی دعا گوی همه دوستان هستم  امید وارم دلها به نور ولایت روشن باشد

 

 

ساقى که خود تجلى مستانه مى‏کند

ما را خمار وارد میخانه مى‏کند

بنیانگذار شیوه لیلائیان رضاست

کز دل جنون بسازد و دیوانه مى‏کند

سلمان تو اگر نشدم چاره کن شوم

.سلمانى‏ات که موى تو را شانه مى‏کند

صد بار اگر به دست کریمش طمع کنیم

باز از کرم نگاه رئوفانه مى‏کند

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( دوشنبه 87/4/17 :: ساعت 11:28 عصر )

»» برگ سبزیست تحفه درویش

با رخصت ازصاحب طبع امام حی و حجة مطلق  برای اولین بار یک دوبیتی از  زبان خودم

را به صورت رسمی در وبلاگ میگذارم و از ساحت بلند شعر آیینی عذر میخواهم که به

خود اجازه چنین جسارتی را داده ام ولی آز آنجا که دیر زمانی بود حضرتش اجازه تکلم

 در احوال وتغزل در اوصاف آن پاکان روزگار را نداده است گفتم شاید علت بخل حقیر در ارائه

اشعار که امانتی بر لسان شاعراست  باشد

چرا که به قول سید شهیدان اهل قلم آقا مرتضی آوینی شاعر از محارم راز است زبان در

عالم ملک دارد و گوش در عالم ملکوت

 

                رشحه ای از حضور می آید  

                                 بوی عطر ظهور می آید

                                              بلبلان با خود این سخن گویند

                                                                    تک سواری زدور می آید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 1:50 عصر )

»» تو قبله خلقی ای حقیقت ایمان

ابــر وقتـی از غـــم چشــم تو غـافل می شود

جـــای باران میــوه اش زهـر هـلاهل می شود

سر بچــــرخان،از تنـت بیرون بیا،لخـتی برقص

در هــوای چیــــدنت دستان من دل می شود

سر بچـــرخان ،از هوا سـرشار شو،قدری بخند

دیــن من با خنــده ی گرم تو کــامـــل می شود

هـر طرف رو می کنم ، محرابی از ابروی توست

رو بگــردانــی ، نمــــاز خلـق  بـاطـل می شـود

می تـوانی تـب کنی بغـض زمیــــن را بشـکنی

بی نگــــاهــت، آب اقیـــانوس ها  گل می شود

چشـم هایم را بگیر و چشــــــم هایت را مگیر

ای که بی چشم تو کار عشق مشکل می شود

 

کجاست نرگس مستت که یک نظر بینم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عبد الصالح ( سه شنبه 87/1/20 :: ساعت 1:35 عصر )

<      1   2   3      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

لحظه از گذشته های نه چندان دور
فاطمه (س)
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 15239